خواندن ناتالیا گینزبورگ

ا ین عکسی از کتاب «فضیلت های ناچیز» ناتالیا گینزبورگ به ترجمه زیبای محسن ابراهیم است که سالهاست با خودم حمل میکنم. این چاپ دوم است. چاپ اول طرح جلد بهتری داشت. از سرنوشت جلد اول بی اطلاعم. حدس می زنم که آن را به شوق آشنا کردن کسی با دنیای ناتالیا گینزبورگ هدیه دادم. اگر روزی قرار باشد همه به مریخ برویم و من فقط بتوانم یک کتاب با خودم ببرم، بدون شک همین خواهد بود. گوشه‌های کتاب، همانطور که در این تصویر مشخص است، جویده شده اند. زمانی که پسرم در حال دندان‌ درآوردن بود، گوشه ی کتابهای به دقت جمع آوری شده و چیده شده به ترتیب موضوع در کتابخانه ام را برای جویدن انتخاب کرده بود وبه خصوص به این کتابِ ناتالیا گینزبورگ علاقه خاصی داشت. احتمالا به دلیل سبکی یا قطع کتاب. و من مخفیانه  امیدوار بودم که شاید با این کار بخشی از حکمت این کتاب به ذهن او منتقل شود. درگیجی و سردرگمی ماه های اول مادرشدن، عمیقا اعتقاد داشتم که با آنچه ناتالیا گینزبورگ به من آموخته، آماده مقابله با دشواری‌های پرورش یک انسان دیگر هستم:

“تا جایی که به تربیت کودکان مربوط می شود، فکر می‌کنم به آنها نباید “فضیلت های ناچیز بلکه فضیلت های بزرگ را آموخت. نه صرفه‌جویی را، که سخاوت را و بی‌تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط، که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی را؛ که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را؛ که عشق به همنوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق را؛ که آرزوی بودن و دانستن را.”

لیزا تدئو، نویسنده و خبرنگار آمریکایی، درباره این کتاب می گوید:

« خواندن این کتاب باید برای هر کسی که به این دنیا می آید، اجباری شود. حتی هر کسی باید یک نسخه همراه شناسنامه اش دریافت کند.”

ناتالیا گینزبورگ کتاب “فضیلت های ناچیز” را از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۶۰ نوشت. از روستایی در ایتالیا، جایی که او و شوهرش در تبعید زندگی می‌کردند، تا خیابان‌های غم‌انگیز لندن دهه ۱۹۶۰، گینزبورگ درباره تنهایی، تبعید و تعلق در پس‌زمینه اروپای بعد ازجنگ می نویسد. او اشیاء و تجاربی را که همگانی هستند، مثل کفش‌های فرسوده، قلک، کوفته ‌گوشت قلقلی، کودکی و سکوت  رامی‌گیرد و آن‌ها را به موضوعاتی بزرگ تبدیل می‌کند. هر چند که تحت تأثیر رویدادهای سیاسی زمان خودش است ولی نگاهش به روابط انسانی است که زندگی‌های ما را شکل می‌دهند. در این مجموعه مقالات از تبعید، فقر، افسردگی، سکوت، عشق و نوشتن می گوید. در یکی از این مقالات به نام حرفه من، رابطه‌ی عمیق خود را با نویسندگی اینگونه توصیف می‌کند:

“وقتی که چیزی می‌نویسم، معمولاً فکر می‌کنم که بسیار مهم است و من نویسنده بسیار بزرگی هستم. فکر می‌کنم که برای همه این طور باشد. اما درگوشه ای از روحم می دانم که نویسنده ای کوچکم. قسم می‌خورم که می‌دانم. اما چندان برایم مهم نیست. فقط، نمی‌خواهم به نام‌های کوچک فکر کنم. گاهی از خود می پرسم: “نویسنده کوچک مثل کی؟”، دلتنگ می شوم از فکر کردن به اسامی نویسندگان کوچک. ترجیح می‌دهم فکر کنم که مثل من، نویسنده ای هرچند کوچک به اندازه شپش یا پشه هرگز نبوده است. اما مهم، داشتن این اعتقاد است که کاملا یک حرفه است. شغلی، چیزی که یک عمر طول می کشد.”

سبک نوشتاری اوبسیار ساده است، اما سادگی به بهترین شکل ممکن در نثر او پدیدار می شود. کلمات به خودی خود بار احساسی سنگینی ندارند، اما وقتی در کنارهم قرار می‌گیرند، مکانهایی در قلب شما را نشانه می گیرند که تا به امروز نمی‌دانستید وجود دارند.

ناتالیا گینزبورگ حدود ۱۴ رمان، مقاله‌های بی‌شمار و چندین نمایشنامه نوشت که همگی پر از شخصیت‌های ملانکولیک و انسان‌های تنها هستند. موضوعی که از بررسی آن لذت می‌برد. مردان و زنانی که در برابر جهان احساس تنهایی می کنند و در انتخاب مسیر زندگی و سرنوشت و تصمیماتی که می‌گیرند، همواره تنهاتر می شوند.

اولین اثر منتشرشده‌اش رمانی به نام ” جاده ای به سوی شهر” بود که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد. این رمان نقطه شروعی برای فعالیت ادبی او شد. ازدواج گینزبورگ با لئونه گینزبورگ، ویراستار و روزنامه‌نگاری که به دست نازی‌ها به خاطر فعالیت‌های ضدفاشیستی‌اش جان خود را از دست داد، و همکاری او با انتشارات ااینائودی، او را در مرکز زندگی فرهنگی و سیاسی ایتالیا قرار داد. او در دهه ۱۹۸۰ به عنوان عضوی از حزب کمونیست ایتالیا، به‌عنوان نماینده در پارلمان ایتالیا حضور پیدا کرد. در یک مصاحبه با مارینو سینیبالدی برای رادیو سه ایتالیا، می‌گوید:

“زمانی که وارد دولت شدم، به من گفتند نباید می‌رفتم، به خصوص فرزندانم. یکی از پسرانم گفت: «تو نباید همچین جایی بروی، چون هیچ چیزی را نمی‌فهمی، خسته و بی‌حوصله خواهی شد.» و این درست است، من به ندرت هرچیزی را می‌فهمم، اما باید بگویم که خسته نمی‌شوم. ممکن است بنشینم و فکرهای خودم را داشته باشم، اما هر از چند گاهی چیزی را متوجه می‌شوم، که آن را به خانه می برم و درباره‌اش فکر می‌کنم. شاید یک مقاله بنویسم، چرا که به ندرت سخنرانی می‌کنم.”

اما مشارکت سیاسی او، مرکز تمرکز حرفه‌اش نبود. به جز چند مقاله سیاسی، ناتالیا گینزبورگ بیشتر درباره جزئیات کوچک زندگی می نوشت. برای او تنهایی مردم و سکوت و شکاف‌ها، هنگامی که با یکدیگر صحبت می‌کنند، از مهمترین موضوع هاست. او مشاهده‌گر زندگی انسانی است. تنها تعداد کمی از نویسندگان موفق شده اند اینگونه بنویسند، و چخوف یکی از آن‌هاست. ناتالیا گینزبورگ  بارها از چخوف صحبت کرده است. او مشاهده‌های دقیق چخوف  را در رفتار انسانی، همدردی با شخصیت‌هایش و توانایی او در انتقال عمیق احساسات درونی در معمولی ترین صحنه های را زندگی تحسین می‌کرد.

ناتالیا گینزبورگ در دهه ۱۹۶۰، زمانی که در لندن زندگی می‌کرد، شاهکار خود را با عنوان “لغتنامه خانوادگی”  نوشت.  دراین رمان اتوبیوگرافیک؛ در غربت و دلتنگی برای خانواده اش که در شمال ایتالیا زندگی می کردند، از جشنی به نام زندگی نوشت. با یادآوری روزمره‌گی ها و رسوم خانوادگی، شوخی‌ها و مزه پراکنی ها، و به ویژه، ضرب المثل ها و ترانه های تکراری که جوهر هر خانواده را تشکیل می‌دهد، سرگذشت خانواده ای معمولی در دوران حاکمیت فاشیست را روایت کرده است.

“مکان‌ها، رویدادها و افراد همه واقعی هستند. من هیچ چیزی اختراع نکرده‌ام.”

اما او موفق می‌شود که هرگز درباره خودش و احساساتش صحبت نکند. ناتالیا گینزبورگ همیشه با فروتنی‌ هراس‌ آوری از حرف زدن درباره احساساتش خودداری می کند، حتی زمانی که دهشتناک ترین اتفاقات رخ می دهد.  این جملات تنها چیزی است که در کتاب “لغتنامه خانوادگی” درباره مرگ شوهر جوانش که زیرشکنجه نازی‌ها جان سپرد می نویسد:

“در دفتر کارش، ناشر یک پرتره از لئونه آویزون کرده بود: کلاهش کمی زاویه دارد، عینک‌ اش کمی از روی بینی اش به سمت پایین سر خورده. موهای سیاه ضخیمش، چال گونه های عمیقش ودستان ظریف و زنانه اش در عکس پیداست. لئونه در بخش آلمانی زندان رجینا چلی  رم، در یک فوریه سرد و یخی در دوران اشغال آلمانی ها در ایتالیا جان باخت.”

در “لغتنامه خانوادگی”، شخصیت‌ها همه درباره زندگی‌ خسته‌کننده‌شان صحبت می‌کنند، و تنها زمانی که وحشت فاشیسم بر آنها سایه می اندازد، قدر زندگی تکراری شان را می دانند. گینزبورگ نویسنده این لحظات کوچک است. وقتی در صادق ترین و بی پناه ترین لحظات زندگی مان هستیم. در “زمستان در آبروتسی”، می‌نویسد:

“شوهرم در رم، در زندان رجینا چلی، چند ماه پس از اینکه ما دهکده را ترک کردیم، مرد. دربرابر وحشت از مرگ غریبانه او، در برابر حوادث دلهره آوری که پس از مرگ او رخ داد، از خود می پرسم آیا اتفاقی افتاده است برای ما. برای ما که از جیرو پرتقال می خریدیم و در برف قدم می زدیم. در آن زمان، من به آینده ای ساده و خوش، سرشار از آرزوهای دلپذیر، به تجربه ها و تعدات  مشترک اعتقاد داشتم. اما آن هنگام، بهترین دوران زندگی من بود و فقط حالا که برای همیشه از چنگ من گریخته است، فقط حالا آن را می فهمم.”

در نگارش درباره تورین دوران کودکی‌اش، منطقه آبروتسی که خانواده‌اش در دوران جنگ جهانی دوم به آن تبعید شد یا رم معاصر، گینزبورگ هرگز از مواجهه با تاریخ فرار نکرد. او به تنهایی از طریق نوشتن از جزئیات روزمره و فاجعه‌های زندگی شخصی، راوی زمانه خود شد. او بدون شک یکی از بهترین نویسندگان قرن بیستم است، چرا که از تجربه ای می نویسد که برای همه ما آشناست. تجربه انسان بودن.

You Might Also Like

Leave a Reply