یک ماه در ذهن” شیلا هِتی” زندگی کردم

آیا باید شیلا هتی را بخوانم؟ مدتها بود که  این نویسنده ذهن من را درگیر کرده بود. نویسنده ای که نیویورک تایمز او را  به “نوشتن با وضوح و شور و حرارت درباره سکس” معرفی کرده بود.  با خودم فکر می کردم، تا وقتی سالی رونی هست، چرا باید سراغ او بروم؟ سالی رونی برای من نویسنده جذابی است، انگار که سالینجر زن باشد و با جسارت بیشتری درباره سکس بنویسد و چه چیزی بهتر از این؟ نویسنده ای که صدای یک نسل می نامندش و چاپ کتاب جدیدش به اندازه چاپ هری پاتر سر و صدا راه می اندازد.

شیلا هتی شاید به گفته ” آدام کرش” به عنوان صدای یک نسل شناخته نشود، اما همیشه می‌دانستم که بالاخره او را خواهم خواند. چیزی در دنیای او مرا جذب می کرد. اول صدایش، وقتی که او را در پادکست عجیب اما بسیار متفاوت و لذت بخشش شنیدم، و سپس این واقعیت که در یک شهر زندگی می‌کنیم و البته عنوان‌های وسوسه‌انگیز کتاب‌هایش: “چگونه باید یک انسان بود؟” و “مادر بودن”.

خواندن آثار او چیزی شبیه قدم گذاشتن در بخشی از ذهن اوست. رمان‌ها و شخصیت‌ها به زندگی شخصی اش بسیار نزدیک اند و بسیاری از آثارش به عنوان خودزندگی‌نامه معرفی می‌شوند. خواندن او اعتیادآور است؛ افکار فلسفی، غرزدن های زیر لب، سوالات بدون جواب، افکار بدون سانسور و گشتن به دنبال منطق برای احساسات.  هر چه بیشتر می خوانی، عطش بیشتری برای این جملات ساده و روان پیدا می کنی. جملاتی که به شکلی زیبا در کنار هم قرار گرفته اند و با دقت ویرایش شده‌اند. نثری ساده اما نه سادگی ای که آسان به دست آمده باشد. چنین نثر قدرتمندی بدون صرف زمان و بازنویسی های فراوان امکان پذیر نیست.

او می‌نویسد: «بازی تتریس را شروع کرده ام، چیزی است بین نوشتن و نوشیدن.» او حسی شوخ‌طبع و بازیگوش دارد که خواندن آثارش را به تجربه‌ای لذت‌بخش تبدیل می‌کند. وقتی می‌نویسد، به معنای واقعی کلمه با کلمات و حروف بازی می‌کند. برای کتاب دیگرش به نام «دفتر خاطرات به ترتیب حروف الفبا» که خودش آن را پروژه‌ای برای بازیگوشی حین نوشتن کتاب‌های دیگر می‌نامد، تمام خاطرات ده ساله دیجیتال خود را در یک فایل اکسل می گذارد و به ترتیب حروف الفبا مرتب می کند. این چینش الفبایی باعث ایجاد ترکیب‌های غیرمنتظره‌ای می‌شود. این کاوش بازیگوشانه و در عین حال عمیق، نشان می‌دهد که چگونه زبان و فرم بر نحوه خودشناسی ما تاثیر می‌گذارد و چطور ثبت تجربیات شخصی ما در گذر زمان می‌تواند ابزاری جدید برای درک ناخودآگاه شود.

حس ترس در عمق. حس ترس از اینکه نتوانم خودم را توجیه کنم و یا هر لحظه از روز مفید نباشم؛ حس حقارتی که به شکلی نمود پیدا می‌کند که  انگار من باید همیشه بودنم را با فکر کردن توجیه کنم. حس می‌کنم که باید روی چیزی دیگر کار کنم. حس می‌کنم نمی‌توانم به اندازه‌ای که انرژی درونم اجازه می‌دهد، کار کنم. حس اضطراب درچند روز اخیر، بخشی به خاطر  پاول که درباره‌ی همخانه شدن حرف زد، و بخشی به دلایل نامعلوم. حس بدی دارم، حس ناتوانی. حس اضطراب و افسردگی می‌کنم، انگار تمام روز می‌خواهم گریه کنم و نمی‌توانم به یاد بیاورم که از چه زمانی این حس را داشته‌ام. حس می‌کنم شخصیتت در هر چیزی که انجام می‌دهی نفوذ می‌کند و این باعث می‌شود زندگی جذابیت خود را از دست بدهد. حواس مهمترین چیزنیستند بلکه کارهای مهمی که باید انجام شوند اهمیت دارند، اما همه‌ی این‌ها زمانی که حال روحی‌ام بد است، به باد می رود.

در کتاب «مادری» به این پرسش می‌پردازد که آیا باید مادر شد یا نه، شیلا هتی رمانی عمیقاً شخصی و نیمه‌زندگینامه‌ای می‌نویسد. در این رمان، راوی که شباهت زیادی به خود هتی دارد، سوالاتی اساسی، احساسی و وجودی درباره مادربودن می کند. بار دیگر، بازیگوشی بخشی دلنشین از روایت است. راوی از سکه‌ها و کتاب باستانی «ای ‌چینگ» کمک می‌گیرد و سوالات بسیار عمیقی را مطرح می‌کند، که تنها پاسخ آن‌ها «بله» یا «نه» است.

«پس جوهر شادی و خوشبختی، احساس تعلق به جهان است؟ – بله»

این کتاب بسیار شخصی و در عین حال برای هر خواننده زنی آشناست، چه او مادر باشد یا نه. این پرسشی است که گاهی حتی مطرح کردن آن دشوار است. هتی می‌گوید: «این که آیا می‌خواهم بچه‌دار شوم یا نه، رازی است که از خودم مخفی می‌کنم — این بزرگ‌ترین رازی است که از خودم پنهان کرده‌ام.»

شیلا هتی با صداقت بی‌پرده و شجاعتی قابل ستایش می‌نویسد و در این مسیر به کاوش هویت، جنسیت، و ماهیت روابط مدرن می‌پردازد. آیا این زندگی همان چیزی است که انتظارش را داشته ایم؟ چگونه می‌توانم از رنج انسان بودن بکاهم؟ این‌ها همه پرسش‌های بنیادی فلسفی درباره زندگی هستند. با این حال، پس از خواندن کتاب‌هایش، به نظر می‌رسد همه‌چیز به یک پرسش ساده اما بنیادی ختم می‌شود: « آیا سزاوار عشق هستم؟» و یا «آیا به اندازه کافی دوست داشته می‌شوم؟»

رمان جدید شیلا هتی به نام “رنگ خالص” کمتر به خودزندگی‌نامه ( اتو-فیکشن) و بیشتر به تخیل نزدیک است و با استفاده از ترکیبی از تمثیل و استعاره داستان دختری را روایت می‌کند که سعی دارد با اندوه، فقدان و زندگی کنار بیاید. این کتاب مملو از توصیف‌های زیبا است، مانند این جملات است:

«در آن زمان دوستی‌ها جنبه‌ی نمایشی نداشتند. دوستانت فقط کسانی بودند که نزدیکت بودند. هیچ‌کس حتی فکرش را هم نمی‌کرد که می‌توانست به گونه‌ای دیگر باشد. اگر دوستانت را دوست داشتی، خوب بود. اگر دوستشان نداشتی، بازهم خوب بود. 

ما با زندگی‌های معمولی‌مان کنار آمده بودیم. به ذهن هیچ‌کس نمی‌رسید که می‌توانستیم زندگی‌های بزرگی داشته باشیم. آن جور زندگی‌ برای آدم‌های دوردست بود. ناآگاهی ما از وسعت دنیا، ما را از هرگونه فریب بزرگی دور نگه می‌داشت. 

کافی بود فقط چهار یا پنج نفر را بشناسی و با دو یا سه نفرشان رابطه داشته باشی. آیا چیز دیگری می ماند؟ فقط یک ابدیت خیالی – حسی عالی نسبت به خویشتنت، که به هیچ وجه قابل اندازه گیری نبود.»

 یک ماه تمام را صرف خواندن آثار شیلا هتی کردم، و این تجربه مثل این بود که درذهن او باشم که البته جای بدی نبود. حتی بسیار آشناتر از آنچه که انتظار داشتم بود. حالا خیالم راحت است که اگر سبکی تحمل‌ناپذیر هستی به سراغم بیاد، کافی است کتاب او را که کنار تختم است بردارم وتمامی آنچه برای جان به در بردن روزمره نیاز دارم، در اختیارم است:

«از آگاه‌تر شدن و هوشیارتر شدن نترس—نمی‌توانی در ناآگاهی باقی بمانی، باید از تمام توان مغزت استفاده کنی؛ علاوه بر این، اگر چیزی به نام ناآگاهی وجود نداشته باشد، با فکر نکردن به خودت ظلم کرده‌ای. از نیامدن پول نترس. حسادت نکن. جبرگرا نباش. سبک‌سر نباش. بدبخت نباش. نترس. خیلی تحت تاثیر خودت قرار نگیر، ولی کارت را خوب انجام بده. مثل آسیب‌شناسان نباش که فکر می‌کنند داخل آدم‌ها را دیده‌اند و ظاهرشان زیباتر است. صبح‌ها ایمیلت را چک نکن یا هیچ کار دیگری به‌جز کارهای نوشتنی انجام نده. به چیزی متعهد نشو. اعتراف نکن یا شکایت نکن. در هیچ پروژه‌ای مشارکت نکن مگر اینکه واقعاً هیجان‌زده باشی. خودت را فریب نده.»

شیلا هتی نویسنده کانادایی، هفت کتاب، از جمله رمان “مادربودن” را نوشته است که در فهرست نهایی جایزه گیلر قرار گرفت و “رنگ خالص” که برنده جایزه Governor’s general award شد.

You Might Also Like

Leave a Reply