طاهر جعوط، پرتره یک روشنفکر الجزایری در برابر بنیادگرایان
زندانی ها اثر کته کلویتس
“طاهر جَعوط” واپسین رمان خود ” آخرین تابستانِ خِرَد” را با این کلمات به پایان رساند: “آیا بهار دیگری خواهد بود؟” متأسفانه، برای او، چنین نبود. در سال ۱۹۹۳، زندگی طاهر جعوط با واقعه وحشتناکی به پایان رسید. او به دلیل حمایت از سکولاریسم و مخالفت با آنچه افراطگرایی مینامید، توسط گروه اسلامی مسلح به قتل رسید. وی در حین ترک خانهاش در الجزیره مورد حمله قرار گرفت. در زمان مرگش، تنها سی و نه سال سن داشت. مرگ او لرزهای در جامعه ادبی انداخت. کشتن جعوط به معنای ساکت شدن یک صدا نبود بلکه ضربهای عمیق به آزادی بیان و پیشرفت فکری در الجزایر بود. آخرین تابستان عقل، رمانی که در زمان ترورش می نوشت، بدون تغییرات در سال ۲۰۰۱ منتشر شد.
خواندن رمان کوچک و تغزلی طاهر جعوط مهم است، نه تنها چون نویسنده جانش را برای نوشتن این کلمات داده است، اما بیشتر به این خاطر که به مسائل مهم و حیاتی زمان ما نگاهی دارد: ممنوعیت کتاب، سانسور و تجربه وحشتناک زندگی در یک رژیم افراطی و بنیادگرا. شخصیت اصلی در این رمان، “بوعلام یکر” کتابفروشی است با روحیه آرام که عاشق کتابهاست:
کتابها – نزدیکی آنها، تماسشان، بو و محتوایشان – پناهگاهی امن در برابر این دنیای وحشتناک است. آنها بهترین و کم هیاهو ترین راه برای سفر به سیاره ای هستند که یکدلی و همدلی بیشتری در آن است.
حضور کتابها برای وجود او بسیار ضروری است، تا آنجایی که با بستن کتابفروشی اش، او کاملا ً به هم می ریزد.
او همانند گیاهی است که از خاک بریده شده، از آب و نور، دو نیاز اساسی اش جدا افتاده. او از زندگی کتابها بیرون رفته. او از تمامی خاطرات سرزمین کودکیاش تبعید شده است: ارزشها پایمال شده، نمادها به فساد کشیده شده، فضاها از شکل افتاده و تخریب شده اند.
بوعلام از معدود افرادی است که هنوزمغلوب سیستم نشدهاند. او پیام های تهدید آمیزدریافت میکند و حتی توسط کودکان محلی سنگسار میشود. یک روز در کمال ناباوری متوجه میشود که فرزندش به یکی از “برادران بیدارباش” رژیم تبدیل شده و به همان سیستمی پیوسته که او مخالف سرسختش است.
در یکی از صحنههای کتاب، بوعلام در حالیکه در فروشگاه خود تنهاست، تماسی تهدیدآمیز و ناشناس دریافت میکند. طنین زنگ گوشخراش تلفن و ترسی که پس از آن احساس میکند، به درستی نشان می دهد که چطور یک سیستم بنیادگرا بر لحظات خصوصی و آرامِ زندگی انسان ها اثر می گذارد. بوعلام پر از خشم است اما زمانی که تلفن دوباره زنگ میزند، قادر به حرکت نیست و تا چندین ساعت به همین حال می ماند.
“آخرین تابستان خرد” در نحوه روایت، “محاکمه” کافکا را به ذهن می آورد. در اکثر نقدها، این کتاب به عنوان یک رمان دیستوپیایی یا ویرانشهری توصیف شده است و اغلب با رمان “۱۹۸۴” جورج اورول مقایسه میشود، اما معاصرتر از آنی که هست، می نماید.
رمان طاهر جعوط به طرز عجیبی با زمان حال همخوانی دارد، به خصوص این روزها که گزارشها از ایران دربارهی بسته شدن اجباری بعضی از کتابفروشیها و بستن آنها با بلوکهای سیمانی، به گوش میرسد. توجیهات سطحی ارائه میشوند، مانند عدم داشتن مجوز یا عدم پیروی کارکنان زن از حجاب اجباری. اما علت واقعی بر همه آشکار است: ترس از فضایی به نام کتابفروشی، محلی از تجمع فکرهای جوان برای تبادل آزادانه اندیشه و ایده، حتی با اینکه بیشتر کتابهایی که در این مکانها به فروش میرسند باید آزمون سانسور وزارت فرهنگ را پشت سر بگذارند.
ممکن است چنین اقداماتی درکشوری تحت حکومتی افراطی قابل پیشبینی باشد، اما در ایالات متحده امروز، موضوع ممنوعیت کتابها مسأله ای مورد بحث است که منجر به جدالهای سختی شده و نگرانیهایی درباره آزادی بیان به وجود آورده است. اگرچه سانسور کتابها پدیدهای نوین نیست، اما رویدادهای اخیر، زنگ خطری است برای هر جامعهای که به آزادی بها می دهد.
هشام مطر، در گفتگوی روشنگرانه اش در پادکست “نور”، دربارهٔ “فرهنگ ممنوعیت کتاب” می گوید:
“وقتی کتابها ممنوع میشوند، نشانه زمانه ای بد است. تمام حملات علیه کتابها معمولاً به قدرت و یا کسی که میخواهد قدرتش را تحمیل کند، مربوط میشود. چرا یک دیکتاتوری نگران کتابهاست؟ مگر در یک جامعه چند نفر کتاب میخوانند؟ چرا نویسندگان را به زندان می اندازد؟ یک کتاب چقدر ممکن است خطرناک باشد؟ اما حقیقت این است که بسیار خطرناک است. یکی از ویژگیهای قابل توجه رمان این است که میتواند قدرت را تعلیق کند. در یک رمان خیلی مشخص نیست که منشأ قدرت کجاست؟ رمانها معمولاً دربارهٔ فضاهای مورد مناقشه هستند. به تناقض زنده اند… اگر میخواهید قدرتان را تحمیل کنید، چه به عنوان یک دیکتاتور یا به عنوان یک مقام بیانعطاف و افراطی در شهری از آمریکا که کتابها را در مدارس ممنوع میکند، راهش این است.
حیرت آور است که افراطیان و متعصبان در سراسر جهان، اینقدر شبیه به هم عمل میکنند. حتی در یک مکان خیالی در رمان. در فصل اول کتاب به نام “خطبه شماره ۱”، که به سبک کتابهای مقدس نوشته شده است، طاهر جعوط دربارهٔ سانسورچنین می گوید:
“آیا همه چیز فقط دربارهٔ ایدئولوژی یا دین است؟ ویا ارتباطِ آن بیشتر با قدرت و تحتِ سلطه درآوردن است؟ سازگاری یکی از شرایط ابتدایی جامعه برای تمرین قدرت است، چه این قدرت از طرف یک جامعه سکولار باشد یا یک ایدئولوژی دینی. تاریخ سانسور تاریخی قدیمی است.سانسورِ نوشتن، گفتن، سانسور لباس پوشیدن، روابط انسانی، انتخاب غذایی، سبک زندگی و نیز اندیشه.”
“آخرین تابستان خرد” با روایت سوم شخص، اندیشهها، رویاها و کابوسهای مرموز قهرمان را دنبال میکند و خواننده را به هزارتوی پیچیده ذهن بوعلام یکر میبرد. او در کشوری بی نام زندگی می کند که به وضوح ازالجزایر الگو برداری شده است. همانند الجزایر در اوایل دههٔ ۱۹۹۰، کشور بینامِ کتاب نیز در تلاطم و وحشت فرو رفته است. درآن سالها در الجزایر انتخابات چند حزبی برگزار شد و جبهه نجات اسلامی (FIS) موفقیت اولیهای را به دست آورد. اما نیروهای نظامی الجزایر به دلیل ترس از صعود یک دولت اسلامی، انتخابات را لغو کرده و اعتراضات گستردهای را در سراسر کشور راه انداختند که منجر به جنگ داخلی همراه با خشونت، تروریسم و نقض حقوق بشر شد. گروههای اسلامی مانند گروه جهاد اسلامی (GIA) و ارتش اسلامی الجزایر (AIS) با نیروهای دولتی درگیر شدند و تعداد کشتهها به ۱۰۰٬۰۰۰ تا ۲۰۰٬۰۰۰ نفر رسید که اکثر آنها مردم غیرنظامی بودند.
طاهر جعوط در سال ۱۹۷۶ فارغالتحصیل شد و به عنوان روزنامهنگار در روزنامهٔ الجری-آکتوالیته شروع به کار کرد. در حالی که به عنوان یک خبرنگار فعالیت میکرد، چهار رمان منتشر کرد: «مصادره می کند» (۱۹۸۱)، «جویندگان استخوان» (۱۹۸۴)، «اختراع بیابان» (۱۹۸۷) و «نگهبانان» (۱۹۹۱)، که برنده جایزهٔ ادبی پریکس مدیترانه در فرانسه شد. موضوع رمان های جعوط، فریاد علیه استبداد و تقاضای رعایت حقوق بشر بود. در ژانویه ۱۹۹۳، طاهر جعوط روزنامهٔ هفتگی راپچرز را تأسیس کرد. وی همچنین سردبیر الجری-آکتوالیته ویکی از نویسندگان برجستهٔ فرانسه زبان الجزایری نسل خود بود. او در دههٔ هفتاد فعالیت ادبی خود را با شعر آغاز کرد و پس از آن در دههٔ هشتاد به عنوان نویسندهای داستانی شناخته شد. چهار رمان و مجموعهٔ داستانهایی که از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۱ منتشر شدند، تصویری واقعی از جامعهٔ الجزایر معاصر ارائه میدهند.
همانند شخصیت بوعلام در کتاب، طاهر جعوط نیز رویای جامعه ای بهتر در سر داشت:
در شهری ظالم که در آن زندگی میکرد و هنوز هم زندگی میکند، بوعلام یکر رویا می بیند. رویاهایی که دیگر جرأت فکر کردن به آنها را ندارد. دربارهٔ شهر ایدهآلی که دوست داشت در آن زندگی کند و شاهد رشد فرزندانش باشد. ابتدا باید سبزهزاری باشد – درخت و چمن– چنان سبزهزاری که سایه، خنکی و میوه بدهد و موسیقی برگها، پناهگاهی برای عشق باشد. در چنین شهری خالقان زیبایی، ریتمها، ایده ها، ساختمانها و ماشینها زندگی می کنند. اما جایی برای خادمان ایمان، ناظران وجدان، نگهبانان اخلاق و کسانی که بهشت را وعده می دهند نیست. بوعلام یکر آرزوی زندگی ای رها از ترس مرگ و عذاب آخرت دارد. اما رویاهایش هیچگاه به واقعیت تبدیل نشدند.”
او میداند که برای به حقیقت پیوستن رویا، ما به کلمات نیاز داریم. کلماتی که به آرامی در کتابها نشسته اند و صبورانه منتظر خوانده شدن هستند. کلمات واقعی، کلمات خطرناک و نه کلمات تزئینی. همانطور که آلبر کامو قبلا گفت: “امروزه خلق کردن به معنای آفریدن پرمخاطره است.” همانند کامو، طاهر جعوط نیز به قدرت کلمات ایمان داشت:
“چرا که کلمات پایان هرمجادله ای هستند و تغییرو تحول به همراه میآورند.”
بنابراین، ماموریت ظالم سوزاندن کلمات و از بین بردن آنهاست.
اکنون بیتردید همهٔ کتابهای او را در آتشی جهنمی سوزاندهاند. آنها خطرنهفته در کلمات را میفهمند، همهٔ کلماتی که نتوانستد آنها را خانگی و بی معنی کنند.”
طاهر جعوط صدایی بود که باید سرکوب می شد چرا که او باور داشت:
سکوت مرگ است، و تو، اگر حرف بزنی، میمیری و اگر ساکت بمانی، میمیری. پس، سخن بگو و بمیر.
اما بوعلام یکر، شخصیت کتاب، بسیار متفاوت است. همانطور که طاهر جعوط درباره او مینویسد، او یک خوانندهٔ فروتن است که دریافته نمیتواند خالق باشد، بلکه تنها میتواند یک خواننده و نگهبان کتابها باشد:
بوعلام یکر شاعر نیست. او تنها یک رویاپرداز فروتن است که شعر هنوز به ملاقاتش نیامده است.
طولی نکشید که بوعلام از این توهم بیرون بیاید؛ او به سرعت متوجه شد که دیگران کتابهایی را آفریده بودند که او نمیتوانست بیافریند.. بوعلام در عوض، فروشندهٔ جواهراتی شد که ذهن و دستانش قادر به ساختن آنها نبود. او این کار را با غمی در دل انجام میداد؛ انگار که مرگ خود را پذیرفته باشد، به ناگهان دریافت که پس از رفتنش هیچ چیزی از او باقی نخواهد ماند. بوعلام مرگ را قبول کرد.
بوعلام می اندیشد:
شاید در زندگی بعدی نویسنده شود. واقعیت این است که یک بار زندگی، برای دستیابی به همهٔ آنچه که میخواهید کوتاه است. نا موزونی ها و اشتباهاتی هستند که میخواهید اصلاح کنید، رویدادهایی که میخواهید از زاویهٔ دیگری به آنها نگاه کنید، راه هایی که باید طی کنید، زخمها و تحقیرهایی هستند که میخواهید پاک کنید: برای انجام همه این کارها حداقل به یک زندگیِ دیگر نیاز است.
طاهر جعوط هم شاید به همین فکر می کرد و یک عمر قطعاً برای او کافی نبود. به عنوان یک روح خلاق، برخلاف بوعلام، او به سادگی مرگ خود را قبول نمیکرد. او عمری دگر آرزو می کرد، این بار اما، با بهاری که خواهد آمد.
Leave a Reply