خواندن هشام مطر

نام “هشام مطر” را نخستین باردر پادکست داستانی نیویورکر شنیدم که به لطف دوستی به دستم رسیده بود. هشام مطر بالهجه ای شیرین با ته مایه عربی، داستانی زیبا از کولم توبین نویسنده ایرلندی می خواند ودرپایان در گفت و گویی به غایت دلنشین درباره معنا و اشارات داستان می گوید و ازاینکه هربار بعد از خواندن این داستان فورا به مادرش تلفن می کند واینکه انتظارش از ادبیات داستانی چیست. جایی از اخلاق و ادب نویسندگی می گوید:

“به عنوان یک خواننده حریص دنبال داستانی هستم که لبریز از شاعرانگی، فلسفه وایده و احساسات است. چیزی که مرا منقلب کند وبه شوق بیاورد والبته دنبال ساختارهم هستم و کسی که بداند چطور ریتم داستان را پیش ببرد و فکر می کنم کسی که از آداب معاشرت بهره ای نبرده باشد، قادر نیست به این همه دست یابد. یک نویسنده باید حساس باشد، یک جورحساسیت واقعی و در لحظه که درمواجهه با داستان و موضوعی که تعریف می کند با ملایمت رفتار کند، نه اینکه به آن حمله کند و مثل زخمی کهنه با خشونت از جا بکند و یا به فرمولی ساده تبدیلش کند. او باید خیلی صبور و با حوصله به موضوع داستانش نزدیک شود. نه خیلی نزدیک، از فاصله ای مناسب و در آخر داستان آن را رها کند، طوری که هنوز طنین یا پژواک آن احساس شود. معولاً، بر خلاف آنچه تصور می شود، این پژواک  تا مدت ها حتی هفته ها و ماه ها در ذهن خواننده باقی می ماند. من ایمان دارم که در ذهن خواننده چنین اتفاقی خواهد افتاد.”

 در جایی دیگر از پادکست، از شیفتگی اش به نویسندگان ایرلندی می گوید: بکت، جویس و کیتس و اینکه در جوانی گمان می کرده خاک ایرلند باید جادویی باشد که چنین نویسندگانی به برداده و با خود عهد می کند اگر روزگاری گذرش به ایرلند افتاد، پیش از قدم نهادن در این سرزمین خاکش را ببوسد.بعد ها که در هیات نویسنده ای نام آور به ایرلند دعوت می شود بعد از پیاده شدن از هواپیما به یاد این عهد قدیمی می افتد و با شرم زدگی و با احتیاط به بهانه بستن بند کفش خم می شود وانگشت شستش را که روی زمین گذاشته به سرعت می بوسد. او این خاطره را به شوخی و با کمی شرم برای دبرا تعریف می کند اما نشان از سرسپردگی اش به ادبیات دارد.

در گفتگوی دیگری درباره کتاب آخرش در پادکست دیگری از   CBCالنور واکتیل او را چنین معرفی می کند:

« هشام مطر به سال 1970 از پدر و مادری لیبیایی در نیویورک زاده شد. پدرش از دیپلمات هایی بود که دولت لیبی به آمریکا فرستاده بود اما وقتی در سال 1973 معمر قذافی قانون اساسی را پاره کرد و خودش را رهبر دائمی اعلام کرد، استعفا داد. این حرکت مبارزه جویانه او از چشم حکومت قذافی پنهان نماند و با اینکه آنها به لیبی بازگشتند همواره تحت نظر بودند و در نهایت موفق شدند به قاهره فرار کنند. هشامِ نوجوان برای محافظت به انگلستان فرستاده شد و( تحت عنوان نامی مستعار) آنجا به تحصیل مشغول شد. او هفده ساله بود که شنید نیروهای امنیتی مصر پدرش را ربوده اند و به لیبی تحویل داده اند. )جاب الله مطر( در لیبی شکنجه و زندانی شد. بعد از چندین سال در سال 1995 موفق شد نامه ای درقالب یک نوار کاست ضبط شده برای خانواده اش بفرستد. این آخرین باری بود که  از او خبری شنیدند.”

خواندن آثار هشام مطر بدون توجه به این رویداد بزرگ در زندگی او تقریبا غیر ممکن است. همانطور که  در کتاب آناتومی ناپدید شدن می گوید:

” روزی نیست که بعد از ناپدید شدن ناگهانی و مرموزش هر گوشه و کنار این دنیا را در ناممکن ترین مکان ها به دنبال او نگردم.”

هشام مطر که به موسیقی و شعر علاقه داشت در رشته معماری از دانشگاه لندن فارغ التحصیل شد و مدتی هم در یک شرکت طراحی کار کرد ولی بعد از چاپ شدن اولین کتابش به نویسنده ای تمام وقت تبدیل شد.

اولین کتاب او در سرزمین مردان  که در سال 2006 چاپ شد در لیست  نهایی جایزه  Man Booker Prize قرار می گیرد  و جایزه کتاب اول گاردین و چندین جایزه بین المللی را از آن خود می کند و به چندین زبان زنده دنیا ترجمه می شود. کتاب درباره خانواده ای است که در سال1970 و در دورانِ قذافی زندگی می کنند. پدر از مخالفان جدی اوست. داستان از دید کودک خانواده، پسری به نام سلیمان روایت می شود که شاهد وقایع آن سالهاست و سعی می کنند این رویداد ها را درک کند.

صحنه ای در کتاب ترسیم شده از یکی از دادگاههای نمایشی قذافی که در یک استادیوم ورزشی برگذار می شود و به دار زدن محکوم می انجامد و تمامی این محاکمه به صورت زنده از تلویزیون ملی پخش می شود.  در مصاحبه ای با سارا لسترنج درسال 2015 هشام مطر می گوید:

” من نمی دانستم که اولین کسی هستم که درباره این چیزها می نویسم. هیچ کس تا به حال درباره این وقایع در لیبی ننوشته بود. انگار یک جور شرم از بیان این حقایق وجود داشت.”

خبرنگار و نویسنده، کریستوفر هیچنز، در مقاله‌اش به نام “حقیقتی که نباید درباره لیبی بیان شود” که در سال 2011 در مجله Vanity Fair منتشر شد، نوشت:

“تقریباً هیچ مسئولیت سیاسی واقعی یا خودآگاهی نسبت به آنچه در لیبی اتفاق افتاده، به عهده گرفته نشده و در واقع یک نوع سکوت و توافق نهادینه درباره آن برقرار شده است. به نظر می‌رسد که یک توافق مافیایی برای سکوت کردن درباره آن یا حتی اشاره به آن برقرار شده است.”  

او درنشستی که در پادکست “لیبی مهم است: لیبی و انقلاب فراموش شده”  ضبط شده است می گوید:

 لیبیایی‌ها، نه چندان متفاوت از دیگران و من فکر میکنم شاید حتی کمی بیشتر از بقیه در نگاه کردن به گذشته و درگیر شدن با سوگ و دردهای تاریخی خود مشکل دارند. لیبی، تجربه بسیار خشونت بار و به خصوصِ خودش را دارد. استعمار ایتالیا به شکل ویژه ای خشونت‌آمیز بود. ایتالیا برای سرکوب مقاومت، چهل و پنج درصد مردم سیرناییکا را کشت. واقعه ای که در دنیا به ندرت از آن صحبت شده است. ما سوگ و رنج‌های بیشماری را در گذشته تجربه کرده‌ایم و بعد تجربه قذافی را داشتیم، اعدام‌ های در ملا عام در سال ۱۹۸۰. بدن افراد به دار آویخته شده تا چندین روز در خیابان‌ها به نمایش عموم گذاشته می شد تا بپوسد که این پوسیدن از نظر رژیم دیکتاتوری نشانه گناهکار بودن آنها بود. ترافیک از طریق جاده‌های حاشیه‌ای طوری هدایت می شد که مردم حتما این صحنه ها را ببینند. تمامی این مسائل بسیار دردناک است و به دلایلی که کاملا مشخص است در لیبی کسی ازاین موضوعات حرفی نمی‌زند. تمامی کشورها مستعد آسیب های روحی جمعی هستند و ما نیز سهمی از آن را تجربه کرده‌ایم.

زندگی تحت حکومت دیکتاتوری و نفوذ آن در خصوصی ترین لحظه های زندگی از موضوعاتی است که هشام مطر بسیار به آن علاقمند است و در کتابهایش از آن می نویسد.

در سال 2011 هشام مطردومین کتاب خود به نام ” آناتومی ناپدید شدن”  را منتشرمی کند. در مصر، نوری، پسر نوجوانی عاشق “مونا”، زنی که پدرش بعدتر با او ازدواج کند، می‌شود. نوری که به شدت سرسپرده مونا است، می‌خواهد از شر پدرش خلاص شود و جای او را در قلب مونا بگیرد.اما زمانی که پدرش ناپدید می‌شود، نوری از آنچه که آرزو کرده بود، پشیمان می‌شود. او و مونا به تنهایی به دنبال پدرشان می‌گردند، اما نوری متوجه سکوتی می‌شود که نمی‌تواند آن را بشکند و رازهایی ناگفته‌ از پدر را کشف می‌کند که هرگز نخواسته بود آن‌ها را بداند.

همچنان موضوع کتاب او ناپدید شدن پدر است و این بار قهرمان داستان، یک نوجوان در آستانه ورود به بزرگسالی است. اما کتاب چیزی بیش از داستان یک بلوغ است. هشام مطر با نثری که به نظر زیباتر و پخته تر از رمان اولش می رسد، داستانی درباره عشق و از دست دادن و سوگ می گوید. چیزی در هیبت تراژدی های یونانی با چاشنی کاراگاهی که داستان را به شدت جذاب می کند.

او در سال 2012 به همراه مادر و همسرش به لیبی آزاد شده بازمی گردد تا شاید نشانی از پدرش پیدا کند و رمان بازگشت ( پدران، پسران و سرزمین میانشان) حاصل خاطرات او از این سفر است. کتاب به طرز تکان دهنده ای زیبا و پرکشش است. روایت مواجهه او بعد سالها با لیبی ای که سعی کرده بود فراموشش کند و ترس از معلوم شدن سرنوشت پدرش و حقیقتی که این همه سال انتظارش را کشیده است. موضوع سوگ، از دست دادن و حقایقی تاریخی درباره لیبی زمان قذافی و ملاقات او با افراد خانواده اش که در زندانهای لیبی بوده اند شگفت انگیز است.

 در جایی از کتاب روایت انقلاب لیبی در سال 2011 و شبی که عده ای از وکلای زندانیان سیاسی و قاضی های سابق، جلوی دادگستری بنغازی به علامت اعتراض جمع شدند را بازگو می کند. با اینکه از نظر خود آنها این یک حرکت نمادین بود و منتظر سرکوب شدید بودند، اما به جای آن با سیل جمعیت خانواده های کشته شدگان و زندانی ها روبه رو شدند که به آنها پیوستند. ” انقلاب ها نیروی تکانشی خود را دارند و وقتی که به این نیرو می پیوندی، فرار کردن از آن بسیار سخت است. انقلاب یک دروازه محکم نیست که ملتی از آن عبور کنند، بلکه چیزی شبیه طوفان است، چنان سهمگین که هر چیزی را سر راهش از جا می کند.”

 کتاب اما تنها درباره مفقود شدن پدر و یا معضل فرد در مقابل ملت نیست بلکه به زیبایی به موضوعاتی چون تبعید و زندگی در زبان و مکانی دیگر نیز می پردازد.

“تبعید چیزی بیشتر از یک موقعیت جغرافیایی است. یک حالت روانی است مثل بیگانگی از خودمان و دیگران.”

 در گفتگویی رادیویی با تری گروس می گوید:”

یکی از عجیب ترین تصورات درباره تبعید  شاید این است که مکانی را که ترک می کنی به همان شکل باقی خواهد ماند، همانطور که تو بدون تغییر خواهی ماند و البته هیچکدام حقیقت ندارند. مکان تغییر می کند و تو نیز با گذشت زمان تغییر می کنی و هویت جدیدی پیدا می کنی.

بازگشت به لیبی بعد از سی و سه سال تمام این تردید ها و ترس ها را زنده می کند:

” هواپیما به زودی از خلیج عبور خواهد کرد. این سفرها خیلی بی ملاحظه اند و این یکی قطعا باعث از دست دادن مهارتی می شود که به سختی آن را به دست آورده ام: چگونه دور از آدم ها و جاهایی که دوست دارم زندگی کنم. جوزف برادسکی راست می گفت. همینطور ناباکوف و کنراد. آنها هنرمندانی بودند که هرگز بازنگشتند. هرکدام به نحوی سعی کردند از این بیماری وطن خلاصی پیدا کنند. هر چیزی که پشت سر گذاشته ای محو شده است. کافی است برگردی تا با جای خالی و یا تغییر چهره داده چیزی که روزگاری برایت با ارزش بود روبرو شوی. اما دیمیتری شوستاکوویچ و بوریس پاسترناک و نقیب محفوظ هم راست می گفتند: هیچگاه سرزمینت را ترک نکن. برو و ریشه هایت قطع خواهد شد. به مثال درختی مرده، خشکیده و خالی. چه می توان کرد آن هنگام که نه می توانی سرزمینت را ترک کنی و نه بازگردی؟”

 بازگشت در سال 2017 برنده جایزه پولیتزر برای زندگینامه شد و به چندین زبان مختلف از جمله فارسی ترجمه شده است.

با خواندن کتابهای او به سختی می توان از این پرسش گریخت: چگونه کسی این همه درد را تاب می آورد؟

 هشام مطر از عادت قدیمی خود می گوید که در نوزده سالگی و بیست سالگی وقتی به تنهایی در لندن ساکن بود و سالهای متلاطمی را می گذراند ، هر روز برای تماشای نقاشی به موزه ملی لندن می رفت اما به زودی درمی یابد که قادر نیست مثل همگان از تابلویی به تابلوی دیگر برود. پس یک اثر را انتخاب می کند و هر روز ساعاتی را جلوی آن تابلو می گذراند. معمولا یک ماه طول می کشد تا سراغ اثر بعدی برود. در همین سالهاست که با نقاشان مکتب سی نا آشنا می شود:

“در گشت و گذارهایم در گالری ملی لندن معمولا هدفی داشتم. به ولاسکز، مانه و سزان علاقه‌مند بودم؛ نقاشانی که اگرچه شاید دور و ناشناخته به نظر می‌رسیدند، ولی آنها را تا حدودی می فهمیدم، به درست یا غلط. اما درباره نقاشان مکتب سی نا که در سالن دیگری بودند، چیزی غیر قابل دسترس وجود داشت. این نقاشی‌ها از یک سنتِ دور می آمدند و هدف خاصی داشتند، هدف آنها یاد آوری خاطرات دینی بود. اما این نقاشی ها به نحوی من را درگیر خودشان کردند که هنوز هم کاملاً نمی‌فهمم. هر بار برمی گشتم تا دوباره نگاهشان کنم.”

با تماشای این نقاشی ها میل و اشتیاق به سفر به سی نا ودیدن شهری که از دور ستایش اش می کرده در او بیدار می شود.

 کتاب یک ماه در سی نا  آخرین کتابی که از او چاپ شده است، حاصل همین سفر و مواجهه او و مناسباتش با شهر و آدم هایش و دیوارنگاره هایی که یاد آور سوگی هستند که همواره با خود حمل کرده است.  کتاب زیبایی است که به همراه فرسکوهای رنگی در سال 2016 چاپ شد. کتاب به قطعه ای موسیقی نوشتاری همانند است. رابطه انسان با هنر، زندگی ومرگ.  دیدارِ نویسنده بیست و پنج سال بعد با شهری است که از دور ستایشش می کرده است. این کتاب بازتابی روشن از یک مکان استثنایی و تأثیر آن بر زندگی نویسنده است. به نوعی غوطه‌وری در نقاشی است وبررسی دردهای روحی و تفکّر درباره رابطه بین هنر و انسان بودن.

شنیدن صحبت ها هشام مطر در گفتگو شاید به اندازه خواندن کتابهایش لذت بخش اند. بی دلیل نیست که او الان علاوه بر نوشتن مقالات مختلف در کالج برنارد، ادبیات تدریس می کند. گاهی اوقات وارد مکالمه شدن با یک اثر بدون درگیر شدن با مؤلف ممکن است و حتی پیشنهاد می شود، اما در مورد هشام مطر به سختی بتوان این کار را کرد. کتابهای او از جهانی می آیند که به شدت برای ما آشناست و خواندنی، به خصوص در این ایام  که به قول داستایفسکی بزرگ:” روحمان را عادت داده ایم به بی باوری به انسان. “که از دست دادن ایمانمان به انسان در هر لحظه از ایمانمان به خوبی موجود در جهان پیشی می گیرد.

Leave a Reply